🎤 مرضیه ابراهیمی (دوبلور و گوینده)

دانلود قصه کودکانه : خال خالی یادش رفته حموم کنه

1398/10/12 13:36
2,781 بازدید
اشتراک گذاری

اتل متل ستاره، قصه داریم دوباره، هر کی که خوب بشینه، قصه براش شیرینه 😍

سلام دوستای خوبم، حالتون چطوره؟ ❤️

من خاله مرضیه دوباره اومدم پیشتون با یه قصه جدید دیگه، اسم قصه امشبمون هست : 🛁 خال خالی یادش رفته حموم کنه 🛁

اگر آماده اید بریم که قصه رو بشنویم 😉

قصه خال خالی یادش رفته حموم کنه به گویندگی مرضیه ابراهیمی

برای شنیدن این قصه، فایل زیر رو پلی کنید. لینک دانلود فایل صوتی رو هم واستون گذاشتم 😉

❤️ [ لینک دانلود ] ❤️

 

🛁 خال خالی یادش رفته حموم کنه 🛁

یک روز کلاغ کوچولو روی شاخه‌ی درختی نشسته بود که یک‌دفعه دید کلاغ خال‌خالی ناراحت روی شاخه‌ی یک درخت دیگر نشسته است. کلاغ کوچولو پر زد و رفت پهلویش و پرسید : «چی شده خال‌خالی جون؟ چرا این‌قدر ناراحتی؟»

خال‌خالی با ناراحتی سرش را تکان داد و گفت:« آخه دوست خوبم، من یادم رفته به مامانم بگم منو ببره سلمونی کلاغ‌ها و پرهامو مرتب و کوتاه کنه. مامانم چندبار گفت: خال‌خالی، بیا پنجه‌هاتو تمیز کنم، اما من‌که داشتم پروانه‌ها را تماشا می‌کردم، گفتم بعداً و بعد هم یادم رفت!»

کلاغ کوچولو گفت:« لابد برای همینه که دُمتم تمیز نکردی؟» خال‌خالی با تعجب پرسید؟«دُممو تو از کجا دیدی؟!» کلاغ کوچولو خندید و جواب داد: « آخه از اون روز که افتادی تو گِلا، هنوز دُمت گِلیه!»

خال‌خالی که خیلی ناراحت بود شروع کرد با نوکش تنش را خاراندن و گفت: «یادم رفت!»

کلاغ کوچولو گفت: «لابد حمومم نکردی!»

خال‌خالی گفت: «اونم یادم رفت! تمیزی چه خوبه! من از این به بعد همش تمیز می‌مونم!»

در همین موقع خانم کلاغه که مربی مهدکودک کلاغ‌ها بود پر زد و آمد کنار آن‌ها نشست.

نگاهی به خال‌خالی کرد و پرسید:« خب جوجه‌های من چرا این‌جا نشستین، مگه نمی‌خواین بشینین روی درخت مهدکودک تا درسمون رو شروع کنیم؟»

کلاغ کوچولو گفت: « آخه...آخه...» بعد سرش را پایین انداخت.

خانم کلاغه که متوجه موضوع شده بود، گفت: «می‌خواستم در مورد بهداشت براتون صحبت کنم... تو خال‌خالی می‌دونی ما کلاغ‌ها چه‌جوری باید تمیز باشیم؟»

خال‌خالی جواب داد:«بله خانم کلاغه، باید حموم کنیم، ناخن پنجه‌هامونو بگیریم، همیشه بعد از خوردن غذا منقارمون رو تمیز کنیم، عین آدما که مسواک می‌زنن، پرهامونو مرتب و کوتاه کنیم.»

کلاغ کوچولو دنباله‌ی حرف خال خالی رو گرفت و گفت:«مثله آدما که موهاشونو کوتاه می‌کنن و شونه می‌زنن.»

خانم کلاغه گفت:«آفرین آفرین... خوشحالم که همه چی رو بلدی... پس من می‌رم به کلاغای دیگه یاد بدم.»

همین‌که خانم کلاغه خواست پرواز کند و برود، کلاغ کوچولو گفت:«صبر کنین خانم کلاغه. منم میام،»

خال‌خالی هم گفت:«منم میام... اما ...»

خانم کلاغه پرسید:« اما چی؟»

خال‌خالی خندید و جواب داد: «بعد از اینکه همه‌ی اون چیزایی که گفتم، خودم انجام دادم!...»

خانم کلاغه خندید و با بالش سرخال خالی رو نوازش کرد و گفت:«پس زود باش که همه‌ی جوجه کلاغ‌ها منتظرن!»

خال‌خالی به سرعت پری زد و رفت تا خودشو تمیز بکنه، صدای قارقارش به گوش می‌رسید که می‌گفت: « تمیزی چه خوبه! من از این به بعد همش تمیز می‌مونم!»

پسندها (2)

نظرات (0)