🎤 مرضیه ابراهیمی (دوبلور و گوینده)

دانلود قصه کودکانه : کاکلی و جوجه هاش

1399/1/14 14:45
1,108 بازدید
اشتراک گذاری

🌼 وقتی میگیم بسم الله 🌼

🌼 یعنی به نام خدا 🌼

🌼 خدای مهربونی 🌼

🌼 که آفریده ما را 🌼

🌼 هر چیزی که تو دنیاست 🌼

🌼 نشونه ای از خداست 🌼

🌼 واسه همینه دنیا اینقدر قشنگ و زیباست 🌼

 

به نام خدا و سلام به شما بچه های خوب نی نی وبلاگی، خاله مرضیه اومده با یه قصه دیگه ای که واستون تعریف کنه ... 😍

اسم این قصمون هست : کاکُلی و جوجه هاش 🐥 🐥

 

قصه کاکلی و جوجه هاش با گویندگی مرضیه ابراهیمی

برای شنیدن این قصه، فایل زیر رو پلی کنید. لینک دانلود فایل صوتی رو هم واستون گذاشتم 😉

❤️ [ لینک دانلود ] ❤️

 

🐥 🐥 کاکُلی و جوجه هاش 🐥 🐥

یکی بود یکی نبود توی جنگل ما کنار یک رود خانه درخت بزرگی قرار داشت که خانم کاکلی و جوجه هایش در آنجا زندگی می کردند. هر چه زمان گذشت جوجه ها بزرگتر می شدند و به غذای بیشتری نیاز داشتند؛ برای همین خانم کاکلی و آقای کاکلی با هم به دنبال غذا رفتند.

جوجه ها تنها مانده بودند، یک دفعه یک پروانه قشنگ پر زد و جوجه ها که پروانه ندیده بودند از ترس سرهایشان را زیر پرهایشان کردند «مثلا پنهان شدند».

پروانه گفت : چرا می ترسید؟ به من می گن پروانه، معمولا پرنده ها از دیدن من خوشحال می شوند چون من غذای آنها هستم.

جوجه ها که گرسنه بودند تلاش کردند پروانه را بگیرند و بخورند ولی پروانه بالاتر پرید.

آنها به پروانه گفتند: چقدر تو زیبا هستی و چه قشنگ می پری، پروانه گفت: خداوند این بالهای زیبا را به من داده؛ بعد هم پر زد بالاتر چون می ترسید پرنده ها بخورنش.

جوجه ها داشتند درباره پروانه حرف می زدند که درخت تکان خورد فوری ترسیدند و سرهایشان را لای پر هم پنهان کردند.

یک حیوان بزرگ با پنجه های قوی به درخت چسبیده بود با گوش های پهن و بدن پشمالو، خیلیم با نمک و مهربون به نظر می رسید.

به جوجه ها گفت : نترسید، شما که غذای من نیستید.

جوجه ها گفتند : ما را چه جوری دیدی ما که قایم شدیم.

او گفت: ولی فقط شما سرتان را پنهان کردید بدنتان بیرون بود؛ جوجه های قشنگ اسم من کوآلا است. من نوعی خرس درختی هستم و در همسایگی شما با خانواده ام کنار کلبه زندگی میکنم.

جوجه ها گفتند : خوش به حالت می تونی همه جا بروی.

کوآلا گفت : ولی من و همه حیوانات که بال نداریم دوست داریم مثل شما پرنده باشیم و در آسمان آبی و زیبای خداوند پرواز کنیم خدا نعمت بزرگ پرواز کردن را به شما داده صبر کنید بزرگتر شوید، عجله نکنید.

یک مرتبه کوآلا دید پرنده شکاری به سوی جوجه ها می آید فریاد زد : خطر!

کوآلا خود را روی لانه ی جوجه ها انداخت و با پنجه های خود به بال های پرنده شکاری می زد.

پروانه خود را به خانم کاکلی رساند و گفت : مرا نخورید جوجه هایتان در خطر هستند زود بیائید.

خانم کاکلی و کوآلا با کمک هم به هر زحمتی که بود پرنده ی شکاری را دور کردند. کوآلا کمی زخمی شده بود ولی خوشحال بود که توانسته جوجه های همسایه را نجات بدهد. خانم کاکلی از پروانه و کوآلا تشکر کرد و بعد از آن داستان شجاعت کوآلا در جنگل پیچید و همه او را کوآلای قهرمان می نامیدند.

این قصه کوتاه  به سر رسید پرنده ی شکاری به مقصود نرسید

بالا رفتم دوغ بود پائین آمدیم ماست بود قصه ی ما راست بود

پسندها (2)

نظرات (2)

نرگسنرگس
14 فروردین 99 16:24
👌👌👌👌👌

21 اردیبهشت 99 22:30
عالی قصه عالی بود 👍 ❤️